تو تک ستاره آسمون منی



ای تکیه گاه و پناه

زیباترین لحظه های

پرعصمت و پر شکوه

تنهایی و خلوت من

ای شط شیرین پرشوکت من


ای با تو من گشته بسیار

درکوچه‎های بزرگ نجابت

در کوچه های فروبسته استجابت

در کوچه‎های سرور و غم راستینی که‎مان بود

در کوچه باغ گل ساکت نازهایت

در کوچه باغ گل سرخ شرمم

در کوچه‎های نوازش

در کوچه‎های چه شبهای بسیار

تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن

در کوچه‎های مه آلود بس گفت و گو ها

بی هیچ از لذت خواب گفتن

در کوچه‎های نجیب غزلها که چشم تو می خواند

گهگاه اگر از سخن باز می‎ماند

افسون پاک منش پیش می‎راند


ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک

ای شط زیبای پر شوکت من

ای رفته تا دوردستان

آنجا بگو تا کدامین ستاره است

روشن‎ترین همنشین شب غربت تو؟

ای همنشین قدیم شب غربت من


ای تکیه‎گاه و پناه

غمگین‎ترین لحظه‎های کنون بی‎نگاهت تهی مانده از نور

در کوچه‎باغ گل تیره و تلخ اندوه

در کوچه‎های چه شبها که اکنون همه کور

آنجا بگو تا کدامین ستاره است

که شب‎فروز تو خورشید پاره است؟

#اخوان_ثالث


تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می شود،
برای خاطر نخستین گل ها
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه نی که دوست نمی دارم دوست می دارم.
جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس
اندک می بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می برند.
تو را دوست می دارم
برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها
که به جز وهمی نیست دوست می دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم
تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیست
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

مترجم: احمد شاملو


مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

زلف او دام است و خالش دانه ان دام و من
بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست

بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست

گر دهد دستم کشم در دیده هم چون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست

 

حضرت حافظ

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها